پاتک

طاعت عشق ثوابی ست، که مقبول خداست / سر بی عشق، به تن بار گناهی ست عجیب

پاتک

طاعت عشق ثوابی ست، که مقبول خداست / سر بی عشق، به تن بار گناهی ست عجیب

شعر: پاپتی منم که هاشمی مرا ندید...

به نقل از وبلاگ خورشید عالمتاب. قابل توجه دوستان. لینک وبلاگ خورشید عالمتاب در لینکستان ما موجود می باشد. 

پاپتی منم که هاشمی مرا ندید
و پا گذاشت روی پیکر نحیف من
و حس نکرد
طعم معده های خالی گرسنه را
و پول نفت میهن مرا
توی جیبهای...(نقطه چین) گذاشت
بار سخت اقتصادی اش
استخوان پابرهنگان خسته را شکست
و له شدند مردم فقیر
زیر چرخهای بسط اقتصاد

پاپتی منم که خاتمی مرا ندید
و سر برید آرمانهای زنده مرا
یکی یکی
پای حقه کثیف و منکر دموکراسی
و گفتگوی محض با تمدن فرنگ
راه گوش کردن به ناله های خسته مرا
روی گوشهاش بسته بود
او مرا بهانه کرد و بازهم
جان توده های پاپتی حراج شد


پاپتی منم که موسوی مرا ندید
و زخم زد
روی آبروی پابرهنه های حامی نظام
و چشم بست
روی راه روشن و منور امام
و خط سرخ انقلاب را ندید
و خون بچه های ناب جبهه رفته را
توی شیشه کرد
و سیلی محکمی نشاند
توی صورت تکیده بسیجیان


پاپتی منم که رای من
توی دستهای سبز تو مچاله شد
و تو
همچنان ناشیانه داد میزدی
رای، رای مردم است

پاپتی منم که رای من
زیر پای سبز رنگ زور و زر گم است
پاپتی اسم دیگری برای مردم است
ننگ بر کسی که شور توده های پابرهنه را
روزهای وسعت حماسه بزرگ مردمی ندید
روزهایی که کور کرد
آفتاب روشن حضور مردم بصیر
چشم تنگ فتنه را

من یکی از آن دو پابرهنه ام که عشق را
توی دست های مهربان خود نشانده است
و پای عشق
خوب اگر ببینی اش
ایستاده است

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

باقری جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com

در بنى اسرائیل عابدى بود. وى را گفتند در فلان موضع درختى است که گروهى آن را مى پرستند. خشمگین شد. تبر بردوش گرفت تا آن درخت را از ریشه قطع کند.
ابلیس در لباس پیر ناصحى ظاهر شد وگفت : کجا؟
عابد: مى روم تا درخت را از ریشه برکنم تا خداى یگانه را بپرستند.
شیطان : اگر قطع درخت لازم بود.خداوند به پیغمبر خود ماءموریت مى داد.
عابد: امکان ندارد، باید بروم و درخت را از ریشه بیرون آورم .
شیطان مانع شد و راه بر عابد بست . عابد او را برزمین انداخت و خواست تا جانش را بگیرد.
شیطان : مرا رها کن تا تو را نصیحتى کنم ، شاید بکار آید.
عابد از روى سینه او برخاست و پرسید: چه نصیحتى دارى ؟
شیطان : انفاق بر مستمندان از قطع درخت برایت بهتر است .
عابد: من پولى ندارم که در راه خدا انفاق کنم .
شیطان : من متعهد مى شوم هر روز دو دینار به تو بدهم .
عابد پنداشت راه خوبى است . یکى را صدقه مى دهم و دیگرى را صرف هزینه خود مى کنم . دو روز شیطان به وعده خود وفا کرد. ولى روز سوم عابد دید از درهم و دینار خبرى نیست .
بار دیگر تبر را به دست گرفت و به قصد قطع درخت به راه افتاد.
شیطان مانع شد. با هم به ستیز برخاستند.
این بار شیطان ، عابد را بر زمین کوفت . عابد تعجب کرد. چگونه بار اول به آن راحتى او را نقش بر زمین ساختم واکنون مقهور او گشتم !؟
شیطان : بار اول خشم تو براى خدا بود، و این بار براى درهم و دینار.
سلام وعرض ادب واحترام به شما بزرگوار

حسین جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

حسین شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد